قوله تعالى: إن ربکم الله الذی خلق السماوات و الْأرْض فی ستة أیام اى فى مقدار ستة ایام. خلاف است میان علما که این شش روز روزگار کوتاه است چنان که در عهد ما است، یا روزگار دراز که الله میگوید: و إن یوْما عنْد ربک کألْف سنة مما تعدون. حسن گفت: روزگار کوتاه است، و نقله اخبار و بیشترین مفسران بر آنند که روزگار دراز است، روزى هزار سال.


و نیز خلاف است که ابتداء آفرینش خلق کدام روز بود؟ محمد بن اسحاق صاحب المغازى گفت: اهل تورات گفتند: ابتداء آفرینش روز یکشنبه بود تا بآخر روز آدینه، و روز شنبه روز فراغ بود، و روز استواء الله بر عرش. ازین جهت شنبه را تعظیم نهادند، و عید ساختند، و اهل انجیل گفتند: ابتداء آفرینش روز دوشنبه بود، و روز یکشنبه روز فراغ بود و استواء الله بر عرش، و آن را بزرگ داشتند، اما مذهب اهل اسلام و سنت و اصحاب حدیث آنست که ابتداء خلق روز شنبه بود، تا بآخر پنج شنبه، قالوا: و کان السابع یوم الجمعة الذى استوى الله فیه عرشه، و فرغ من خلقه، و عظمه، و شرفه و جعله عیدا للمسلمین، و فیه دلالة على تشریف یوم الجمعة، و بعضى اصحاب سنت گفته‏اند: خلق روز یکشنبه بود، قالوا: لا یبطل شرف الجمعة لان الله عز و جل فیها خلق آدم، و أسجد له الملائکة و أدخله الجنة.


إن ربکم الله الذی خلق السماوات و الْأرْض فی ستة أیام میگوید: خداوند شما اوست که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن بشش روز بیافرید. زمین و هر چه در آن بچهار روز بیافرید، و آسمانها بدو روز، و بیان این در خبر ابن عباس است که گفت: خلقت الارض و ما فیها من شى‏ء فى اربعة ایام، و خلقت السماء فى یومین، و این آن گه بود که سائلى از وى پرسید که بر من مشکل شده است آنچه رب العزة گفت: رفع سمْکها فسواها و أغْطش لیْلها و أخْرج ضحاها. و الْأرْض بعْد ذلک دحاها.


آن سائل گفت: این دلیل است که نخست آسمان آفرید، و پس زمین، و جاى دیگر گفت: خلق الْأرْض فی یوْمیْن و تجْعلون له أنْدادا الى قوله: ثم اسْتوى‏ إلى السماء، و این دلیل است که نخست زمین آفرید. ابن عباس جواب داد آن سائل را که: خلق الارض فى یومین ثم استوى الى السماء فسویهن فى یومین آخرین، ثم نزل الى الارض فدحیها.


و دحیها ان اخرج منها الماء و المرعى، و شق فیها الانهار، و جعل السبل، و خلق الجبال و الرمال و الآکام و ما بینهما فى یومین آخرین، فذلک قوله: و الْأرْض بعْد ذلک دحاها. بشش روز گفت، و اگر خواستى بیک لحظه بیافریدى، لکن مراد بآن تعلیم بندگان است برفق و تثبت در کارها. قال سعید بن جبیر: قدر الله تعالى خلق السماوات و الارض فى لمحة او لحظة، و انما خلقهن فى ستة ایام تعلیما لخلقه الرفق و التثبت فى الامور، قال: و علمنا بالستة الحساب الذى لا سبیل الى معرفة شی‏ء من امر الدنیا و الدین الا به، کما قال: «لتعْلموا عدد السنین و الْحساب». ثم ان اصل جمیع الحساب من ستة، و منها یتفرع سائر العدد بالغا ما بلغ. و قیل: خلق هذه الاشیاء فکان خلقه سبحانه لشی‏ء منها فى کل یوم من الایام الستة کلمح بالبصر، و فى بعض التفاسیر انه جل جلاله قال للسماوات و الارض: کونى فى ستة ایام، فکانت فى المدة التی امرها ان تکون فیها.


ثم اسْتوى‏ على الْعرْش وجدت فى تفسیر ابى بکر النقاش، یروى: ان الله عز و جل کان عرشه على الماء قبل ان یخلق شیئا غیر ما خلق قبل الماء، فلما اراد ان یخلق السماء اخرج من الماء دخانا، فارتفع فوق الماء فسما علیه، فسماه سماء، ثم ایبس الماء فجعله ارضا واحدة، ثم فتقها فجعلها سبع ارضین فى یومین فى الاحد و الاثنین، فخلق الارض على حوت، و خلق الجبال فیها و اقوات اهلها و شجرها و ما ینبغى لها فى یومین یوم الثلاثاء و الاربعاء. ثم استوى الى السماء و هى دخان فجعلها سبع سماوات فى یومین یوم الخمیس و الجمعة. و انما سمى یوم الجمعة لانه جمع فیه خلق السماوات و الارض. فلما فرغ من خلق ما احب استوى على العرش، فذلک قوله: خلق السماوات و الْأرْض فی ستة أیام.


ثم اسْتوى‏ على الْعرْش استواء در لغت عرب که بر پى آن على آید استقرار است، چنان که الله گفت: إذا اسْتویْتمْ علیْه، و اسْتوتْ على الْجودی، لتسْتووا على‏ ظهوره، فإذا اسْتویْت أنْت و منْ معک على الْفلْک. و بیشتر در جلوس گویند، و در قیام روا دارند، چنان که: استوى رسول الله (ص) على المنبر. و «استواء» در لغت که بر پى آن «الى» آید صعود است و عمد، چون اسْتوى‏ إلى السماء در سورة البقرة و در حم یعنى عمد و صعد، اما استواء بمعنى استیلاء و غلبه از ترهات جهمیان است، و این کفر است از دو وجه: یکى آنکه استیلاء و غلبه پس از عجز و ضعف گویند، و این استواء بر عرش فعلى است که رب العالمین خود را اثبات کرد بوقتى مخصوص، یعنى پس از آفرینش آسمان و زمین. آن کس که استواء بر استیلاء نهد صریح بگفت که پس از خلق آسمان و زمین بر عرش مستولى شد، و غلبه کرد، یعنى که پیش از آفرینش آسمان و زمین مستولى نبود، و عاجز بود، و این کفر محض است.


و دیگر وجه آنست که استیلاء درست نباشد مگر میان دو کس، دو پادشاه، مثلا که با یکدیگر خصومت گیرند در ملکى یا در شهرى، پس بآخر چون یکى بر آن دیگر غلبه کند، گویند: استولى فلان على بلد کذا، و معلوم است که خداى را جل جلاله هرگز منازع نبود و نیست در عرش و در غیر آن. پس کسى که «استولى» میگوید خداى را منازعى پدید میکند، که بعد از خلق آسمان و زمین الله بر وى غلبه کرد، بر عرش مستولى شد، و این سخن محض شرک است و عین کفر، تعالى الله عن قول الجهمیة الضلال و تأویلهم المحال علوا کبیرا. و درست است از ام سلمه که گفت: الاستواء ایمان، و الجحود به کفر، و همچنین روایت کرده‏اند از مالک و انس. و اگر لفظ استواء را بتأویل حاجت بودى نگفتى که الاستواء غیر مجهول، و اگر بظاهر آن برفتن روا نبودى نگفتى که: الاقرار به ایمان، که از ظاهر برگشتن انکار است نه اقرار، و اقرار تسلیم است و ترک تأویل.


و عرش در لغت عرب سریر است، و مذهب اهل سنت و جماعت اینست، و مصطفى (ص) عرش را فوق و تحت و یمین و ساق گفت، و آن را حاملان‏اند از فریشتگان، و بالاى هفت آسمان است، و در آن خبرهاى درست است در صحاح آورده، و ائمه دین آن را پذیرفته، و بر ظاهر برفته، و گردن نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید نشده، که خود را فرا دریافت آن بتکلف راه نیست، و جز اذعان و تسلیم روى نیست.


روى جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه عن جده، قال: جاء اعرابى الى النبى (ص)، فقال: یا رسول الله جهدت الانفس، و جاع العیال، و هلکت الاموال، فاستسق لنا ربک، فانا نستشفع بالله علیک، و نستشفع بک على الله. فقال النبى (ص): «سبحان الله سبحان الله»! فما زال یسبح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه، ثم قال: «ویحک ا تدرى الله ان شأنه اعظم من ذلک انه لا یستشفع به على احد من خلقه، انه لفوق سماواته على عرشه، و أن سماواته على ارضیه کهکذا مثل القبة و أنه لیئط به اطیط الرجل بالراکب»، و قال (ص): «ان فى الجنة مائة درجة اعد الله للمجاهدین فى سبیله. بین کل درجتین کما بین السماء و الارض، فاذا سألتم الله فسئلوه الفردوس، فانه وسط الجنة و اعلى الجنة، و فوقه عرش الرحمن و منه تفجر انهار الجنة».


این دو خبر دلیل‏اند که عرش بالاى هفت آسمان است، و بالاى بهشت است و آن را حاملان است.


مصطفى (ص) گفت: «ان الله اذا قضى امرا سبحت حملة العرش، ثم سبح اهل السماء الذین یلونهم، ثم سبح اهل السماء الذین یلونهم حتى یبلغ التسبیح اهل السماء الدنیا، ثم یقول الذین یلون حملة العرش: ما ذا قال ربکم؟ قال: فیستخبر اهل السماوات بعضهم بعضا، حتى یبلغ الخبر اهل سماء الدنیا، فتخطف الجن، فتلقونه الى اولیائهم، و یرمون بالشهاب، فما جاءوا به على وجهه فهو الحق و لکنهم یقرفون فیه و یریدون».


و قال (ص): «اذن لى ان احدث عن ملک من الملائکة من حملة العرش ان ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة سنة»، او قال: سبعین سنة خفقان الطیر.


و فوق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت: «لما خلق الله الخلق کتب فى کتابه فهو عنده فوق العرش: أن رحمتى سبقت غضبى»، و تحت عرش آنست که بو ذر گفت: سألت النبى (ص) عن قوله: و الشمْس تجْری لمسْتقر لها، قال: «مستقرها تحت العرش»


و ساق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت ابى کعب را: «لیهنئک العلم ابا المنذر! ان لها یعنى لآیة الکرسى لسانا و شفتین تقدس الملک عند ساق العرش».


و روى عن على (ع) قال: «اول من یکسا یوم القیامة ابراهیم قبطیتین، و النبى (ص)، حلة حبرة، و هو عن یمین العرش».


و قال ابن عباس: العرش لا یقدر قدره احد.


یغْشی اللیْل النهار یعنى: یغشى ظلمة اللیل ضوء النهار. این هم چنان است که گفت: «یکور اللیْل على النهار». یطْلبه حثیثا اى سریعا. این مثلى است، یعنى در بر یکدیگر میروند چون شتابنده در پى گریزنده، و آخر یکدیگر را درمى‏یابند، دریافتن دیدار، نه دریافتن آمیغ. یغشى مشدد قراءت حمزه و کسایى است و بو بکر از عاصم.


و الشمْس و الْقمر و النجوم مسخرات یعنى: و خلق الشمس و القمر و النجوم.


و مسخرات نصب است بر حال بر قراءت شامى. بر حثیثا عمل خلق تمام کرد، آن گه بر سبیل ابتدا گفت: و الشمْس و الْقمر و النجوم هر سه بر رفع‏اند، و مسخرات رفع است بر خبر، و معنى مسخرات اى: مذللات جاریات مجاریهن. و قیل: مسخرات للخلق، کقوله: و سخر لکمْ ما فی السماوات و ما فی الْأرْض جمیعا منْه. بأمْره اى کل ذلک کان بأمره، اى: بارادته. و گفته‏اند: امر آنست که آن را گفت: کونى مسخرة، فتسخرت بأمره. و گفته‏اند که: آفتاب و ماه و ستارگان در گردونى بسته است، و فریشتگان آن را در فلک میکشند. و گفته‏اند: برون ازین سیارات معروف هفتگانه بعضى ازین ستارگان روان‏اند، و آفرینش آن مصالح بندگان راست، که حقیقت و علم آن بنزدیک الله است، و بعضى ثوابت‏اند که آفرینش آن راهنمونى خلق راست در بر و بحر، چنان که گفت: و بالنجْم همْ یهْتدون. و بعضى آنست که آفرینش آن زینت آسمان راست، چنان که گفت: زینا السماء الدنْیا بمصابیح، و زیناها للناظرین. و بعضى شهب‏اند که آفرینش آن رجم شیاطین راست، چنان که گفت: و جعلْناها رجوما للشیاطین، و بر جمله الله داند غایت مصالح بندگان که در آن بسته، و تدبیر کار عالم که در آن نهاده: ذلک تقْدیر الْعزیز الْعلیم.


ألا له الْخلْق و الْأمْر تبارک الله رب الْعالمین خلق و امر از هم جدا کرد تا معلوم شود که امر خلق نیست. امر دیگر است و خلق دیگر، و رب العزة قرآن را امر گفت: ذلک أمْر الله أنْزله إلیْکمْ و هو القرآن. پس بآنچه گفت: ألا له الْخلْق و الْأمْر، دلالت روشن است که قرآن مخلوق نیست. سفیان بن عیینه گفت درین آیت: ما یقول هذه الدویبة، یعنى بشر المریسى، فکلامه بالخلق فى القرآن؟ او ما یقرأ: ألا له الْخلْق و الْأمْر؟ فالخلق غیر الامر، و الامر، و الامر غیر الخلق. میگوید: آگاه شید و بدانید که خداى را است جهان و جهانیان و آفریدگان همگان، و وى را فرمان بر بندگان روان، چنان که خواهد بایشان فرمان دهد، نه کس او را منازع، نه دیگرى بر وى غالب.


قال رسول الله (ص): «من لم یحمد الله على عمل صالح، و حمد نفسه قل شکره، و حبط عمله، و من زعم أن الله جعل للعباد من الامر شیئا فقد کفر بما انزل الله على أنبیائه، لقوله: ألا له الْخلْق و الْأمْر. تبارک الله اى تعظم و ارتفع على کل شى‏ء، و تعالى بالوحدانیة، و عظم بدوام البقاء.


و العالمون، الخلق اجمعون. و قیل: معناه أن ذکر رب العالمین برکة علیکم و على من ذکره منکم.


قتاده گفت: چون از قدرت و عظمت و جلال خود خبر داد، خلق را در آموخت که او را چون خوانند، گفت: ادْعوا ربکمْ تضرعا و خفْیة اى تذللا علانیة. یقول: اذا دعوتموه فتذللوا له. میگوید: چون او را خوانید خود را بیفکنید، و بزارى او را خوانید بآشکارا و نهان. و خفیة بکسر خا قراءت بو بکر است از عاصم، اى: سرا و سکونا، و منصوب است بر حال یا بر مفعول له.


إنه لا یحب الْمعْتدین گفته‏اند: اعتداء در دعا آنست که خود را در درجه انبیاء و مرسلین خواهد، و گفته‏اند: آنست که بر مومنان دعاء بد کند: اللهم العنه، اللهم اهلکه، اللهم أخره، و گفته‏اند: بر داشتن آواز بلند است در دعاء، و فى ذلک ما


روى ابو موسى الاشعرى، قال: کان النبى (ص) فى غزاة، فأشرفوا على واد، فجعل الناس یکبرون، و یهللون، و یرفعون اصواتهم، فقال (ص): «ایها الناس اربعوا على انفسکم، انکم لا تدعون اصم و لا غائبا، انکم تدعون سمیعا قریبا، انه معکم».


و قیل: هو السجع فى الدعاء، و قال رسول الله (ص): «یکون فى آخر الزمان اقوام یعتدون فى الدعاء و الطهور».


و لا تفْسدوا فی الْأرْض بالشرک و المعاصى و سفک الدماء، بعْد إصْلاحها ببعث الرسل و بیان الشرائع و منع الناس عن المعصیة و الظلم. لو لا الأنبیاء و الشرائع لأکل الناس بعضهم بعضا، و کل ارض قبل ان یبعث الیها نبى فاسدة، حتى تبعث الرسل الیها، فتصلح الارض بالطاعة. میگوید: در زمین همه تباهى و ناراستى و ناشایست بود، تا رب العزة پیغامبران را فرستاد، و خلق را از شرک و معاصى و ظلم باز داشتند، و بر اسلام و طاعت و صلاح داشتند. رب العزة میگوید: پس از آنکه بفرستادن پیغامبران آن فسادها بصلاح باز آوریم، دیگر باره تباهکارى مکنید، و به بد مردى در زمین مروید؟


قال الضحاک یقول: لا تغوروا الماء المعین، و لا تقطعوا شجرة مثمرة ضرارا، و لا تفسدوا طریقا معلوما، و لا تفرضوا الدرهم و الدینار بالمفراض و لا تکسروه. و قال عطیة: لا تعصوا فى الارض فیمسک الله المطر، و یهلک الحرث لمعاصیکم.


و ادْعوه خوْفا و طمعا اى خوفا من عقابه و طمعا فى ثوابه، و قیل: خوفا من الرد عدلا، و طمعا فى الاجابة فضلا. و نصبهما على الحال او على المفعول له، و نظیره قوله: «و یدْعوننا رغبا و رهبا». إن رحْمت الله یعنى: ثواب الله، و قیل: هى المطر. قریب من الْمحْسنین یعنى: الذین یدعونه خوفا و طمعا. در قریب تأنیث نیست، از بهر آنکه آن قرب مکان است نه قرب نسب. قال ابو عمرو بن العلاء: القریب فى اللغة على ضربین: قریب قرب، و قریب قرابة. تقول العرب: هذه المرأة قریبة منک اذا کانت بمعنى المسافة و المکان.


و هو الذی یرْسل الریاح بشْرا درین حرف چهار قراءت است: بضم باء و اسکان شین قراءت عاصم است، یعنى: انها تبشر بالمطر. یدل علیه قوله: «و منْ آیاته أنْ یرْسل الریاح مبشرات»، و بنون مضمومه و ضم شین قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بنون مضمومه و اسکان شین قراءت ابن عامر، و بفتح نون و اسکان شین قراءت حمزه و کسایى و معنى آنست که: لها نشر، اى رائحة طیبة، یعنى آن بادها نرم است، و آن را بوى خوش است، در هوا فرو گشاده، و در پیش باران داشته. و روا باشد که نشر از انتشار بود، یعنى آن بادهاى متفرق که از هر سویى درآید، و میغ فراهم آرد، تا از آن باران آید، کقوله: و الناشرات نشْرا. عن ابى بکر بن عیاش قال: لا تقطر من السماء قطرة حتى تعمل فیها اربع ریاح، فالصبا تهیج السحاب، و الشمال تجمعه، و الجنوب تدره، و الدبور تفرقه.


حتى إذا أقلتْ الریاح سحابا اى رفعته. یقال: اقل الشی‏ء، اذا رفعه، و استقل به، اذا اتى به سحابا ثقالا اى حملت الریح سحابا ثقالا بالماء، فاذا فرغت الماء فصبته کانت خفافا، و ذلک أن الله عز و جل یرسل الریاح فتنشئ السحاب، فتثیره، و ینزل الماء من السماء الى السحاب فیقسمه کیف یشاء، فیکون السحاب هو یمطره بعد ما ینزله الله من السماء، فیسکنه السحاب، لقوله عز و جل: و نزلْنا من السماء ماء مبارکا. و سحاب درین آیت جمع است، و سمى السحاب سحابا لانه یمر منسحبا.


سقْناه لبلد میت اى الى بلد لیس فیه نبات، و قیل لبلد میت، اى: یابس.


نافع و حمزه و کسایى و حفص میت بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد فأنْزلْنا به یعنى بذلک السحاب الْماء على الارض المیتة، فأخْرجْنا به یعنى بالماء منْ کل الثمرات انواع حمل الاشجار. کذلک اى کما احیینا هذا البلد باخراج الثمرات و حیاة الارض خروج نباتها، نخْرج الْموْتى‏ من الاجداث. لعلکمْ تذکرون فتعتبرون بالبعث فتعرفون قدرة الله بما نصرف لکم من الآیات و نضرب لکم من الامثال.


روى عن ابى هریرة و ابن عباس: اذا مات الناس کلهم فى النفخة الاولى امطر علیهم اربعین عاما کمنى الرجال، من ماء تحت العرش، و یدعى ماء الحیوان، فینبتون فى قبورهم بذلک المطر، کما ینبتون فى بطون امهاتهم، و کما ینبت الزرع من الماء، حتى اذا استکملت اجسادهم نفخ فیهم الروح، ثم یلقى علیهم نومة، فینامون فى قبورهم، فاذا نفخ فى الصور الثانیة عاشوا و هم یجدون طعم النوم فى روسهم و أعینهم، کما یجد النائم اذا استیقظ من نومه، فعند ذلک یقولون: یا ویْلنا منْ بعثنا منْ مرْقدنا؟ فینادیهم المنادى: هذا ما وعد الرحْمن و صدق الْمرْسلون. آن گه مثل زد رب العزة مومنان را و کافران را، گفت: و الْبلد الطیب میگوید: خاک خوش و تربت پاک که در آن آمیغ نمک و سنگ و ناخوش نبود، یخْرج نباته بإذْن ربه بیرون آید نبات آن باذن خدا، چنان که خدا خواهد. از مقادیر و مواقیت و از الوان و طعوم نباتى نیکو، و طعامى خوش، و ریعى تمام، چنان که مردم را بکار آید، و بآن منتفع شوند. این مثل مومن است که در قرآن بشنود، و اثر ایمان و قرآن و اعتقاد داشتن بآن بر وى پیدا بود، و نفع آن بوى رسد. و الذی خبث من البلدان، یعنى الارض السبخة اصابها المطر، فلم تنبت الا نکدا. و زمین شور ناخوش اگر چه باران بدان رسد نبات از آن بیرون نیاید مگر اندکى ضعیف بى‏حاصل بى‏ریع، که هم بر جاى بخوشد، و کس بآن منتفع نشود. این مثل کافر است که ایمان و قرآن بشنود، اما در وى اثر نکند، و بدان منتفع نگردد، و گفته‏اند: این مثل آدم و ذریت وى است، فمنهم طیب مومن و منهم خبیث کافر.


کذلک نصرف الْآیات لقوْم یشْکرون شکر درین آیت نامى است ایمان و تصدیق را، یشکرون یعنى یومنون، کقوله تعالى: و سیجْزی الله الشاکرین.